هر شب در دل ما غوغایست                     فریاد شب تنهایست

کوچ عشق از سرزمین رویایی                   بارانه آسمان بارانیست

چون سفر کرده چشم خزان دیده               برگی از درخت جان دیده

دوران ما همه غم دیده                           درهم عشق باد خزان دیده

از هر دیده ی من تا دیدهی تو                   آشفتگتی از روان دیده

بشنو ای باد صبا در یادم                          اشگم همه از غم خزان دیده

چون رود چهره می شویم                         بهر دل چاره می جویم

این همه احوال بلندم به که گویم                به کدامین صفحه از تو جویم(آوا)



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

باران می بارد یا نه آنجا؟

صدای ساحلی از دور

می چکاند بارانی در دل

باش ای ابرهای تیره

نم نم ببار بر خاطراتم

گذر زمان را ببین

چه دل تنگم من

با تمام وجودم اشگ می ریزم

تو نبودی در یادم

رگبار  می زند

با تمام صدایم می خوانم 

کوچه باغ پر از باران است

می ایستم در زیر باران

چه درد آور چشمانم

چراغ های خانه ام

می شکافد باران را 

زمین می خواند

چهرهای از تو در یادم

باران را احساس می کنم

دیگر نیست ای باران در یادم

غم می بارد

در یاد ازچه جویم جز اشگهایم

رفتی از یادم

باران همیشه می بارد

خشک است گلویه فریادم

زه ترانه می بارم

خاطره ها از من دور شو

پاییز در راه است

چشمان خیسم را به باران می سپارم

جز دل تنگی نیست برایم

باران احساس من باش

جز تو نیست در یادم

باران قلب من دلگیر است

هستم تا باران است(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد


از وقت های پژمرده یک برگ غم دردستان تنها می نگارم.

سقوط گلبرگ در میان نسیم صبح گاهی می سراید جدایی را.

صدایی آشنا هر چند گویا می خواند بلبل  از هم دردی ها.

در جهان سکوت می آزارد,پژواک یک سکوت خاموش.

دلهره ای از ته قلب از تنهایی سکوت پرواز می کند.

آهنگ جدایی یک گل و هوای سقوط یک گلبرگ

و می رسد یک ترانه به زبان یک شاعر آن هنگام که تو هستی

پرواز خیال هر چند آرام اشک های مرا جاری می کند

وسلطان وجودم را یک آرامش بی آرام پر می کند

آری ,غبار دیروز آرام گرفته و چشمان غبار گرفته مرا آرام نمی گذارد.(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 

من آنم که شمعه شمع افروزانم بسوخت        شبی در خلوت جان کاهم بسوخت

به دیده گانم دیده ای ای غم جان کاه من؟       که چگونه از اشگم دیده گانم بسوخت

شاهدا دیدی بر آن جلوی نازم بسوخت ؟         ساحری گشت و همه اموالم  بسوخت

با نگاه سرد امروزم شادیه دیروزم برفت            جملگی خط قرمز در اعمالم بسوخت

کاری که بر سرای دیوانگان بنواخت صوت          تا ابد اندر وجودم به بی تابی بسوخت

این تنه خسته در این ره نافرجام                     فریاد که از می گساریها بسوخت

چاره بر چشم درویش چو من                         هیچ است آن نغمه زیر لب تا هستم(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد


هیچ کس اندر دل ما جای نکرد          غروب دلتنگی مرا یاد نکرد

چاکران شمع همه دیوانه ی او           قربان غمم که او هم از دلم یاد نکرد

من که همه عمر در پی یاری بودم        حیف این دل که یار همت دلدار نکرد(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 

چه فضای دل تنگیست این هوا

میان دشت یک طاق است و بس

وصدایی بلند که صدا می زند مادر را

وشب یک سیاهیه بی دریق

که از رویا به جهانش پر می کشد

ویک چشم ژر از گریه به انتظار فرداها

می خوانم یک قلب برای دل تنگی هایم

وگلی روبه روی چشمانم

به صنوبری می ماند

وصدای ربنایم جهانم را مملو کرده

این آن نیست هست آنم که هست(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

مرا اندر قفسی ساخته اند

                                   شاخه گلی در باغ گلی کاشته اند

در گلستان از گلی خبری می دهند

                                    مرا در جستجوی گلی کاشته اند

ای تو که بوی گلی داده ای

                                    ساقی ای که جام شرابی داده ای

کمن در ره عشقانه نهادم

                                    پشت شب گریه ی جانانه نهادم

دود عاشق شدنم نفس نی باز کرد

                                    نوای گشتو در پی ایام گشت

ایام عاشق شدنم هر دم حالی گشتم

                                     گلوی بسته در پی نجوایی گشتم

گفتم ای سرزده غم در چه حراسی

                                     از چه حالت بر این حالم گریانی

گفتم ای حال پریشانم چه گویم

                                     اوقات تنهاییم را به که گوییم(آوا)

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

یارب صدایم را شنیدی؟

و حصار دلم را دیدی

یارب کلمه ها ی زیبایم رو شنیدی؟

و نجوای درونم را دیدی

یارب هوای زیبایم را    شنیدی؟

و طوغان دلم رو دیدی

یا رب روزهای بی وقتم را برای جهان چشمانم سرودم

و خروش امواج درونم را با احساس همراه کردم

اما یا رب 

هیچ کس ساز قلب رو بلد نیست

هر کسی ساز خود را بر افکارش  می زند

یا رب هیچ تمنای بی تو در وجودم نبود

و هیچ روشی از روشهای دلم به روشنی ماه نبود

یا رب امشب قلبم را برای ستاره هایت گستردم

و از پاییزی ترین وجودم تا روشنی ترین نگاهت

به پر کشیدن رو نهادم

یارب آیا هیچ کسی احوال خود را بر احوال دیگری ترجیح می دهد

یا رب می خوانم با اشک های زیر پرچین خیالم

و از بارون اشکهایم چو رسمانی می آیم بالا

تا از  الهی ترین قسمت وجودم به سویت پر بکشم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

به یک نقطه ای دور نگاهم هست

دریست روبه پنجره ی بی کسی

اشگ در دستان تنها می تپد باقلبم

رو به پایین چشمان خیسم

تا نبیند کس اشکهایم را

فراموش یاد کرد این  قلب تنهایم را

 آری .رهگذری هستم با یه طناب به دستم

راه بی درنگ می گذرد

این همان اعدام زمانه است(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

بگو تنها نمی مانی فریاد من

                                                  بگو دست های سرد من ,لرزه به نوایی دارد

 صبحگاه آرزوها,هرگز تو می مانی؟

                                                  فریاد هستی من,از صبح تو می خوانی؟

چمن زار لاله گشت و من در انتظار

                                                  ای صبح,          کی تو با ما می آیی؟


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

ساز قلبم را کوک میکنم وبا هر غریبه شریک می کنم ..

 این ساز نیست ...

این غم است که با نوایی دل نشین به گوش می رسد...

واشک یک لحظه ی دل نشین قطرات باران است....

که بر دلم شبنم بسته...

وطراوت دلم را با شیرینیه خودش دل نشین می کند(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

یک نوا بشنو از نی تا بسوزد در جهان               آتش عشق در میان آن لامکان

 پرتوی بنواخت در سرزمین عشق                     قلب روشن آتش گرفت از رفتنش

طوفان کرد در قلب آدمی آن نوا                      جهانی پرگرفت از چنگ دعا

رها گشت و بر رخ خاک نشست                     سوز عشقی در درون نی فتاد

نوای نی میان دل بستگی هاست                      حریف هر چه دیوانگی هاست

به بغض اندر دلم  نی می زنم                        کوچه ی بی مرامی را نی می زنم

باشد که شب گرد زمین من باشم             این نی از حال من به من نزدیکترباشد(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

باران است ....

 از ترنم چشمان خیس....

پای پیاده در جاده ای از ترانه مملو.....

خار گل در دستم...می شکافد....

دستان روی قلبم را....پاییز را در خیالم باور می کنم.....

وسراسیمگی در پاهایم موج می زد...چه تند می گذرد حال دیروزم.....(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

با چشمانه رو به آسمانم....

 ستاره ام را دنبال می کنم...

شاید جایی ...

شاید گاهی ...

مرا از زمین کوچک خودم به آسمان بزرگ خویش برد.(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

جز ابرهای خسته که در راه من می رود نمی بینم

غبار درخاکستر زمان راه خود را درپیش گرفته و

چاره ای از فرسوده ترین اشک های من می طلبد

پاره ای از قسمت دنیای من گم گشته به پای یک گل

می رود هر چه خواهد آمد وجز فرسودگی در من نیست

دارم هم چو گل به پر پر شدن رو نهاده خشکی می زنم

آری به  باران ابرهای آسمانم مدیونم

که با بارانش اشک هایم را همراهی میکند

وجز رخسارم کسی اشک هایم را لمس نکرده است(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

آتش گشت و می خانه بسوخت                     زه غم من جانانه بسوخت

 شب در خلوت من روزی دادکش                  عشق بی پمانه را از دل من دادکش

آن شرم سار در در میخانه بمرد                    بت شکست و یک پیمانه بخورد

مردی نیست در سر نگاه عالم                       گر نگری,بسازی یک شعله از می عالم

نیست آن آتش در خور می                          حکمت عشق نیست  در خور می

اسم گشت پشت لب پنهان                            خاکی گشت میان من و آن

روح خدایی از جان سر گرفت                     خدایی از دل و دین اکبر گرفت

شراب هستی را در می فتاد                         از آن نیک بختی به پایین نهاد(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

حالا اشکات جاری شد.

 مثل بچه ای که از ته دل گریه می کنه.

انگار آسمون تابستون داره گریه میکنه.

ولی باز در یادتم. 

اگه مثل قبل بود رویاهام شکوفه می داد.

حتی اگه دیگه نبینمت باز در یادت هستم...

با اشک های که می ریزد در دستان خالیم..

انگار آسمون تابستون از حال من بغض کرده..

هر لحظه تپش قلب من ضعیفتر از دیروز است...

این از اشک های پنهان من آشکار است.

و مداد نقاشیه من دیگه چهره تو را در یاد ندارد...این غمی بیشمار است(آوا){-35-}


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

نقاشیی از تو در اتاقم هست یا علی....

 زیر آن کلامت می درخشد یا علی....

کلامت با خودش بوی آشنایی میدهد...

گریه ای از گلاب چاه زندگانی میدهد...

خدا در کلامت موج می زند ....

سر زندگی را از همان اول آغاز می کند...

جان من همان اول کلامت پر کشید...

نه این جا نه آنجا بلکه به سوی هوایت پر کشید.....(آوا){-35-}


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

در این زمان باش با حرف هایت
این زمان همراهی می کنم رویای ابر های آسمانم را
این زمان باش برای تولد بوسه دوباره 
تو برگرد تو برگرد
نمی تونم جای تو کسی پیدا کنم
این زمان این زمان باز کن در را
دوباره و دوباره تو باش در کنارم 
با حرف هایت آرامم کن  
تو برگرد 
قبل این که هارمونیه قلبم تموم بشه(آوا)

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

این وقت فراموشی نیست 

  وقت عشق است .

و باز خواهم گشت.

با افکارم پیگیر عشق 

باز خواهم گشت از دنیای دیگر 

این زمان تنهایم 

این زمان دنبال تو هستم 

 این زمان اشکهایم جاری شد 

ای دوست از دست داده ی من 

 دلم برات تنگ گشته 

کجاست این اشک های من  

..صدایی از دور با تو حرف می زند

.انگار زمان خاموش گشته ..دیگر لحظه ای ندارم(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

هوای دل می بارد..

 نه سکوتم را می شکنند ..

نه حالی برای سکوتم هست..

از بستر جان می کاهم..

دیر نخواهد شد..

روزه ام به پایان خواهد رسید..

باز وقت تنگ خواهد شد..

باز بیداری ما سنک خواهد شد..

مستی خویش را تنوع خواهیم بخشید..

 و رو به قبله خویشتن خواهم ایستاد(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 

 نمی خواهم آب برای آتیشم .....

 نمی خواهم غم های فاصله انداز ...

باید تو توبمانی درکنارم ....

چراغ ها در کمین غم من ....

تا بشکننند مرا ,تو اوج غم ها ....

از کنار رود گذر کردم, اما پاسخی از رود نبود ...

 

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

از دور دست لمس نگاهم را جاری می کنم...

 قد یک گل,پرپر شدن را همراهی می کنم...

رود شرچشمه ی عشق, اشک را جاری می کند...

لشکر نگاهم تو را همراهی می کند...

باز لحظه ها را با حضورت چراغانی میکنم...

قوقای در درون خفته را جاری می کنم...

دیشب از دست خیالم چشم بر هم نرفت...


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

باران کن یاد مرا باران کن....

 اشک های پشت اندیشه مرا باران کن....

هر چه بی مهریست با دل من همراه کن....

آخر روز به فردا خواهد رسید....

خواهی آمد ونخواهی یافت....

آری روز رابه روشنیه چشمانم ایمان دارم....

وای که چطور اشک هایم زیر نور ماه می درخشید(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

کوچ وقت سحر عجب حالی بود

 بر سر دیوار دلم عجب غوغایی بود

مژده می داد نسیم از هر دم

بودن با عشق عجب حالی بود

بوی سجاده ی عشق آتش خاموش می کرد

بغض های نگفته ی مرا وا می کرد

بس عجب حالی بود(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

روی یک طاقچه سنگی, میون دو قاب رنگی ,بودن من وتو با هم ,داره تصویر قشنگی ,عکس تو تو قاب خاتم ,در حصار خالی از غم ,حتی در مرگ تن من ,نمی گیره رنگ ماتم (آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

چو تابلویی رو دیوار عادی می نماییم..

 حتی درخت کنار حوض هم پاییز را لمس کرده..

آهنگ های دلم دردناک ترین هوا را می طلبد..

روز ها به مثابه یک برگ می ماند..

هر برگ دلی که می افتد ..

هیچ وقت بهار را لمس نخواهد کرد..

ملودی اشک های من, به چشم های سرد ارزش نمی نهد(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

قفل قلبم رو نگشا....

 در این دل جز طوفان خبری نسیت...

چه ویران کننده....

چه خرد کننده.....

 می دانی یا نه؟ ...


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

سایه یه تاریکیه روشن.

 جز این ,خاطره ای برایم نمانده...

من همون اول بهت گفتم منو ناراحت نکنی..

اشکامو در نیاری......

اشکمو در آوردی....

وسیلی در زندگیت شد....

اینو همون اول بهت گفتم(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

سکوت هست و ستاره ای از زمین نیست.....

 نمی توان رفت نمی توان ماند....

از گام های مانده در زمین گل می روید....

باغ های گل رو کسی درک نمی کند...

زیبایی تو هرگز پژمرده نمی شود.....

در دل تو هوای پروازی.....

یاد کن یاد کن این لحظه ها رو...

از بخار به جا مانده از شبنم رخسارم(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

خودت می دونی دوست دارم.....

 حتی اگه دلم ازت دلگیره...

می تونه باز به سویت پر بگیره...

حتی اگه تو چشمام طوفان اشگه...

باز می تونه عاشقانه ها تو ببینه.....

حتی اگه گلدون حیاط شکسته.....

می تونه یه گل به جاش تو دل بکاره...(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

با سکوت فریاد میزنم،بگذار تنها کسی بشنود که مترجم فریاد های خاموش است...(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

دست جادیی شب....در به روی من وغم می بندد...می کنم هر چه تلاش..او به من می خندد


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه، شب که اینقدر نباید به درازا بکشد! خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد زخمی کینه من! این تو و این سینه‌ من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

همیشه فاصله هست....

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.....

برای خواب دل آویز وترد نیلوفر...

همیشه فاصله ای هست.....

دچار باید بود .....

وگرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرامخواهد شد....

وعشق.....


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

کاش میشد که کسی می آمد/باور تیره ما را میشست وبه ما میفهماند دل ما منزل تاریکی نیست اخم بر چهره بسی نازیباست/بهترین وقت همان لبخند است کاش میشد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

با من بمان این روزها ، با من که تنها مانده ام 

تقدیر خود را خط به خط در چشمهایت خوانده ام......(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

آن دم که برق نگاهت بر شبستان زندگیه من افتاد گفتم تا ابد تا آنجا که دریا پاییز می شود ودر خروش امواج لبریز یک خروش تا سرزمینی شاد هیجانی بس از شوق با تو بودن بر دل من اثر کند.....(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد